درد یعنی دلت براش تنگ شده اما هیچ غلطی نمی تونی بکنی



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

من يه تیر ماهے ام! يه تیر ماهے كه حرف زور تو كله اش نميره يه تیر ماهے كه خندش واسه بقيه است و گريه هاش واسه خودش..... يه تیر ماهے كه هرچي اراده كنه ،هرچي بخواد به دست مياره يه تیر ماهے كه با تمام احساسي بودنش، ميتونه با منطقش خلع صلاحت كنه.. يه تیر ماهے كه با بغض بقيه،، اشكاے صورتشو ميشوره! دلش طاقت ناراحتے بقيه رو نداره.. اماحواست باشه... اگه از چشم يه تیر ماهے بيفتے ديگه بايد بارُ بندیلتو ببندے و برے.. شايد از دوست داشتن زيادش گاهي اذيت شے اما اگه نباشه ميفهمے كه زندگے بدون يه تیر ماهیِے سخته . خیلی سخت ..!!



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

غمگين باش...


زمستان ، زخم هاى دستانت را گردن نمى گيرد


كسى اشك هايت را نميبيند...


و نسخه هيچ پزشكى درد دلت را ارام نميكند !


غمگين باش ...


شايد اين تنها چيزيست كه مى توانى باشى ...


تا روزى كه كسى توانست تو را در اغوش گرمش ارام كند !


تو فقط غمگين باش...



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

گاهی برای باورهای گذشته ام

دلم تنگ می شود

گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی

قلبم میگیرد

گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود...

تا تنگ شود

 تا خسته شود

 تا بشکند .....

 

رسما داغونم!

داغونه داغون!

تو زندگیم به اندازه ی امروز تحقیر نشده بودم!

خستم..خیلی خسته!

ای کاش

ای کاش بخوابم و دیگه صبح بیدار نشم

ای کاش

ای کاش این ای کاش ها نبود

ای کاش من نبودم

ای کاش !!ای کاش!!ای کاش!

خداااااااااا کمکم کن!

هیچ راهی ندارم!ن پس ! ن پیش!

نیاز به یکم مـردن دارم!

خستــــــــــم!

فقط خستـــــــــــــه!

 



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

مــــــن!

مــــــ ـ ـن


مــــــــنهـ لعــنتی !

به همــــــه خیانتـ کردمـ !


حتـــــــــــــــی به خودمـــ !



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

اگر دلت گرفت...

 

                 منت زمین را نکش...

 

                                  راه آسمان باز اسݓ.........

 

پر بکش...ツ



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ...همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم! با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است


 



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

عشق 
نه زیبایی می خواد ... 
نه سلامت جسمی کامل ...
نه پول و خونه و ماشین و نه هیچ چیز دیگه ای ...

فقط و فقط 2 تا آدم می خواد
تاكید میكنم ... آدم



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عا شق تری ، تنهاتری

 



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

 



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

این روزها دچار سر گیجه ام

تلخ تر از تلخ…

زود می رنجم ، انگار گمشده ام! حتی گاهی میترسم …

چه اعتراف بدی…

شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای سردی غربت دارد



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

♥•٠·
همه چشم اندازها وقتی زیباست 

که نمره ی عینک مهربانی شما 20 باشد ...

♥♥♥♥

ای خالق !
به شکرانه کدامین خلقتت سر بر سجده شکرت بسایم؟
پروردگارم !
آن هنگام که دریای دلم متلاطم می شود و خروشان و ناآرام می گردد ، تنها پناه و آرامش این دل سجاده عشقی است که به شکرانه ی نعمتهایت می گسترانم و به پاس آن همه بزرگی ، عاشقانه و خالصانه سر بر سجده ی شکرت می سایم و آن هنگام که دستهایم را برای تکبیره الاحرام تو بلند می کنم و نیت سخن گفتن را در دل زنده می کنم ، با همان نیت آنچنان آرامشی سراسر وجودم را احاطه می کند که زبان از بیانش عاجز است. آن لحظه ای که دست بر زانوهایم گذارده و در برابرت تعظیم می کنم آنچنان غروری بر جسم و جانم غالب می شود و آنقدر احساس بزرگی می کنم که سعادت تعظیم در برابر خودت را نصیبم کردی.
و چه بگویم از ساعات و لحظه هایی که در محضر مقدست پیشانی ام را بر خاک گذارده و در برابر پیشگاهت کوچکی و عجزم را به یاد آورده و مغرورانه و شاکرانه سر بر سجده می گذارم.
بارالها! 
چه خوش بر احوال آن دستهایی که لحظه ها و دقیقه های طولانی بر فنوت عشقت باقی می ماند و عاشقانه می طلبد نیازهای دلی پر از نیاز به مهر و نور عشق توست ، ای خالق آسمانها و زمین.
پروردگارم ! 
از تو می خواهم در خانه ی دلم و کاشانه ی قلبم مشعلی نورانی و فروزان از عشق بی انتهای الهیت بگسترانی و لحظه به لحظه ، ساعت به ساعت این مششعل را نورانی و نورانی تر بگردانی.
ای خالق هر مخلوق !
عطا کن به بندگانت سعادت عبادت و نیایش را و لذت محبت کردن با خودت را به بندگانت بچشان و این لذت را ابدی کن و از ما مگیر.
از تنها کس بی کسان و ای تنها پناه بی پناهان ، ای روزی رسان و ای تنها امید ناامیدان ، نا امیدم نکن و مرا از یاری و استعانت خویش محروم مگردان. 
«آمین»



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

اگر ميشود دستم را بگير دارم به يادت مي افتم...

 

ميدوني غريبي يعني چي؟ هروقت ازنگاه وصداي اونيكه دوسش داري دور و جدا غريبي...

 

ليلا كه شدي حرف مرا ميفهمي!مجنون تمام قصه ها نامردند...

 

بوي نامهرباني ميايد كجا ايستاده اي؟ در مسير باد.............

 

برايم سنگ تمام ميگذارند اما نه وقتي كه در كنارشان هستم،نه...!آنجا كه در ميان خاك خوابيدم،سنگ تمام را ميگذارند و ميروند...

 

گفت:دوستت دارم...! گفتم:دوستت ندارم...!اين دروغ به آن دروغ......................

 

بچه كه بوديم ،دل درد را به يك زبان ناله ميكرديم همه ميفهميدند...و...عجيب است حالا كه بزرگ شديم درد دل را به صدزبان ناله ميكنيم و كسي نميفهمد...

 

ساكت كه ميماني ميگذارند به حساب جواب نداشتنت...عمرا كه بفهمند داري جان ميكني حرمت ها را نشكني...!

 

مرا باخيالت تنها نگذار...اصلا به تو نرفته است...مهربان نيست،آزارم ميدهد..."دلم خودت را ميخواهد"...............

 

نبودنهايت آنقدر زياد شده اند كه هر كسي را شبيه تو ميبينم...نميدانم غريبه ها تو شده اند يا تو غريبه.....

 

خدارا گفتم:اگر تو سرنوشت را نوشته اي ديگر چرا دعاكنم؟ خدا گفت:شايد نوشته باشم "هرچه دعا كند"

 

بعداز رفتنش موهايم را از ته زدم!خاطره ي دستانش ديوانه ام ميكرد...................

 

ميگويند شادبنويس نوشته هايت درد دارند ومن ياد مردي مي افتم كه گوشه ي خيابان با كمانچه اش شاد ميزد اما با چشم هاي گريان..



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

تو... زير... همه ...چيز...زدي... من... فقط...زير......گــــــــــــــــــريه



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

يكي به اين صندلي سرد بگويد :...بيهوده نشسته اي... آنكه ميخواست بيايد رفت.........



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

سوخت............دلم براي خودم

سوخت........وقتي صدايم كرد.....شما؟

 

 



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

گفت : مي خوام برات يه يادگاري بنويسم .

 گفتم:کجا ؟ گفت : رو قلبت . 

گفتم مگه مي توني ؟

 گفت : آره سخت نيست ،

آسونه. 

گفتم باشه .بنويس تا هميشه

يادگاري بمونه. 

يه خنجر برداشت . 

گفتم اين چيه ؟ 

گفت : سيسسسسس. ساکت شدم . 

گفتم : بنويس ديگه ، چرا معطلي .

 خنجرو برداشت و با تيزي خنجر نوشت:دوست دارم ديوونه. 

اون رفته ، خيلي وقته، کجا ؟ 

نمي دونم . اما هنوز زخم خنجرش

يادگاري رو قلبم مونده. 

دوست دارم ديوونه......



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

دســـ♥ـــتم به تـــ♥ـــو که نمی رسد

 فقط حـــ♥ـــریف واژه ها می شوم . 

گاهی هـــ♥ـــوس می کنم تمام کـــ♥ـــاغذهای سفید روی میز را از نام تـــ♥ـــو پرکنم ... 

تـــ♥ـــنگاتنگ هم بی هیچ فاصـ♥ـله ای ، 

از بس که خالــــ♥ــــی ام از تـــ♥ـــو ...

 از بس که تـــ♥ـــو را کـم دارم



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

چــرآ ادمآ نمیـــدوننـ بعضیــ وقـــتآ خدآحافظـ یعنیـ نذآر برمـ . . .

یعنیـ برمـ گردونـ سفتـ بغلمـ کنـ . . .

سرمـ و بچسبــــونـ بهـ سینتــ و بگــو خدآحآفظـ و زهـــر مآر 

بیخـــود کردیـ میگیـ حدآفظـ . . .

مگهـ الکیهـ . . .؟؟؟!!!

مگهـ میزارمـ بریــــــــــــــــــــ؟؟؟؟

 



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

درد دارد!

وقتي ميرود...

وهمه ميگويند : دوستت نداشت...

و تو نميتواني به همه ثابت كني

كه هر شب با عاشقانه هايش

خوابت ميكرد...!!



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

اينجـــآ زَميـــن اَســـتــ، رَســمــِ آدمهــآيَشــ عَجيــبــ اَســتــ،


اينجــآ گـُـم کــه بِشـَـوي،بـِـه جــآي اينــکه دُنبــآلتــ


بِگـَـردَند،فرآموشـَـتــ مي کُننـَـد


زيــآد کــه خــوبــ بآشــي زيــآدي مي شـَـوي،


زيــآد کــه دَمِ دَســتــ بآشــي تِکــــــرآري مي شـَـوي،


زيــآد کــه بِخَنــدي بَرچَســبـِـ ديوآنـِـگي ميخـُـوري،


اينجــآ بآيــدفـَـقـَــــــط ...بــرآي ديگــرآن نَـفــَــــس بِکِشــي.

 



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

میخواهم این راهی که من و تو آمده ایم را...


از ابتدا ویران کنم...


تا هیچ کس 


تا اینجایی که ما رسیده ایم...


نرسد...

 



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

شب بود... ستاره بود... ماه بود

شب رفت... ستاره رفت... ماه رفت

زندگی به یک اشاره رفت

روزها همه تباه شد

لحظه ها... ماه ها... سالها

خالی از حضور گرم تو

تنهایی و انزجار

بریده ام از هرچی زندگی است

مرده ام درون خویش سیاه

من برای تو ،برای او ، برای خدا

مرده ام، به پایان رسیده ام

من برای دلم گریه میکنم

برای دستهایم که خالی اند

چشمهایم که پر شده از اشک سرآب

عمر من به گریه سر شده

ای خدا ، ای خدای مهربان

خسته ام... خسته ام... خسته ام



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

کبریـتهـای سـوختـه هـم ،

روزی درخـت های شادابـی بـوده انـد

مـثـل ما ،

کـه روزگـاری مـی خنـدیدیـم

قـبـل از ایـنـکـه عـشـق روشـنمان کـنـد . . .

 

<< مثل حال الان من داغونم بدجور مهدی خیلی بد کردی باهام خیلی>>



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

کودک گل فروشی با صدای عاجزانه التماسم کرد،


گل بخر!


گفتم برای کی؟!


گفت برای هدیه دادن به عشقت!!


گفتم اگر عشقم به عشقش هدیه داد چی؟!!


لحظه ای سکوت کرد و


گفت گلهایم فروشی نیست.....



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا

یه وقتایی باید

 

بد باشی

 

تا بعضیا بدونن که

 

خوب بودن

 

همیشه

 

وظــــیفه ی تو

 

نـــــــــــیـــــــس...



تاريخ : ا نويسنده : ♥♥♥aysan♥♥♥ ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.